همین که دیدم بارون شد ؛ قلبم شروع کرد خودشو به در و دیوار زدن .

خوشبختانه پدر و مادر قرار بود بیرون برن و منم تا رادارام فعال شد که اوضاع از این قرارِ زود حاضر شدم فلاسک کوچیکمو پرِ چای کردمو دوتا بیسکویت کوکی ( که عاشقشم رو پیچیدم ) لایِ دستمال و چپوندم توی کیفم و زودتر ازشون زدم بیرونو نشستم توی ماشین . میدونستم که قرارِ فقط توی ماشین بشینم و منتظرشون بمونم تا کارشون تموم شه و برگردن اما همینم خودش عالی بود .
حالا هم توی ماشین نشسته بودم و رهگذرا رو با احوالاتشون تماشا می کردم . بعضی از رهگذرا چتر بدست اومده بودن زیر بارون قدم بزنن و بعضیا که اجباری بیرون بودن تند تند میدویدن که خیس نشن .

جالب اینجا بود که اکثر اونایی که اومده بودن و با لذت قدم میزدن یکی یدونه عصا دستشون بود و من به این نتیجه رسیدم که اونا هستن که واقعا قدر زندگی رو می دونن و عمقِ ارزشِ لحظه های هرچند کوچیک و کوتاه رو درک میکنن .
بعضیاشون تنها و بعضیاشون با دوستاشون اومده بودن و من کِیف میکردم از خلوت دوستانه شون و ذوقِ قشنگی که داشتن .
نشسته بودم و لیوان چایی مو توی دستم گرفته بودم و بیسکویتمو گاز میزدم و از بین بخارِ شیشه و قطره های بارونی که سر میخوردنن نظاره گرِ حالِ ناب و وصف نشدنیشون بودم و هر از گاهی با گوشیِ درحالِ جون دادنم که نیاز مبرم به سُرُم(شارژر)داشت چیلیک چیلیک عکس میگرفتم و حتی صدای بارون ضبط کردم :))☔️
اصلا بارون که میاد می شوره و می بره همه گرد و خاکی که دلتو گرفته .

یکم تازه می شیم . آروم می شیم . قلبمون از زیر اون همه چیزای سیاه که دورشو گرفتن دوباره خودشو نشون میده و شروع میکنه به تالاپ تولوپ کردن و حسِ زنده بودن و زندگی بهت دست میده☔️
اصلا شاید خدا تا میبینه حالِ بنده هاش وخیمه بارونو میفرسته :)
بله . خدا حواسش به همه چی هست : )
الهی که حال همهههه همیشه خوووب باشه .
بارون که اومد و بَدیا رو شست و برد ، دور خودتون یه حصارِ بزرگ بکشین که دستِ کسی نرسه به اینورش و دوباره اوضاعِ حالِتونو قاراش میش کنه و تا بارونِ بعد حالِ خوبتون خوب و دست نخورده بمونه : )

#دل_نوشته 

نویسنده : ناشناس
1397/2/16


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها